تو را با تمام وجودم دوست خواهم داشت حتی اگر بند بند وجودم را به آتش بکشند....
حتی اگر به جرم عشق تو و به گناه چشمانت ذره ذره دلم را بسوزانند...
دوستت خواهم داشت حتی اگر نخواهی ام ... حتی اگر بیازاری ام ... بیمارم بداری و خوارم کنی
دوستت خواهم داشت زیرا که راه دیگری برای زیستن ندارمتا نام تو بر لبانم نباشد دل شوق تپیدن
نمی کند...مرا می رانی به جرم خیانت ... ویران شدم چون خواستم تو مال من باشی ...
تو را می جویم و نمی یابمت ...مرا اسیر دل خود کرده ای ...
چرا مرا به بلندترین قله ها بردی ... به شوق رساندی ام ... به شور... به عشق ...
ومن پرت شدم از اوج دلت به زیر قدمهایت ...
رد شدی مثل نسیم اما نوازش گر نبودی ... ویران شدم و عجیب است ...
چه کسی ویرانی از نسیم را تجربه کرده است ... تنها من و آن قاصدک غمگین کنار پنجره ...
یکی از چشمانم را به قاصدک هدیه می کنم تا درد مشترک را با هم بباریم !
دوستت خواهم داشت ... حتی اگر تمام عمر قاصدک اشکهایش را از چشم من ببارد ...
دوستت خواهم داشت ... حتی اگر منظره پنجره بارانی بماند ... هر چند می میرم اما کاش یکبار
دیگر منظره عبورت را به تماشا می نشستم فقط یک بار دیگر از پیش چشمم ( نه چشمانم !) عبور
کن ... مهم نیست ... به شکستن عادت دارم ...
اصلا به تو که فکر می کنم شکستگی ها پیوند می خورند ... هر چند که چینی پیوند شده رونق ندارد اما
دل که دارد ...
کاش جامی باشم در دستت مهم نیست که بشکنم روزی ...
کاش خاکی شوم به راهت... مهم نیست که تنها یک بار تجربه ام کنی ...
کاش فقط یک لحظه دیگر با تو بودم ... فقط یک لحظه!
کاش بودی ... کاش بودم ...
چند سال دیگر کسی به تو خواهد گفت و رازهای مرا برای تو بیان می کند کاش بودم و صورت ماهت
را ببینم که چگونه شرمسار خواهی بود ...!
ولی من باز هم تو را با تمام وجودم دوست خواهم داشت...